نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

نیایش

آری آغاز دوست داشتن است

یک سال

 چه زود گذشت ، مثل ..... نمیخوام تکرار کنم مثل بر هم زدن یک چشم دنبال یه چیز تازه تر میگردم . اما اینقدر فکرای جورواجور تو سرمه که چیزی پیدا نمیکنم . میگذرم فقط میدونم که خیلی زود گذشت 365 روز . فقط برام یه علامت سوال میمونه که عجب ؟ انگار همین دیروز بود .

برام مثل همین دیروز بود که اومدم اینجا عضوی از شما شدم . بعد کلی دوست پیدا کرم . دوستانی که تو این یه سال مدام اومدن و منو زیر چتر محبت خودشون گرفتن . حالا سر یه سال اومدم دوباره دست دوستیمو به طرف دوستام دراز کنم و ازشون بخوام مثل همیشه تنهام نذارن .

نیایش یکساله شد . خیلی اتفاقی این اسمو انتخاب کردم . میتونم بگم بدون فکر اما خوشبختانه وقتی به انتخابم فکر کردم ازش راضی بودم . نیایش تموم حرفای من با تواِ . تویی که ازم دوری . تویی که ندارمت . تویی که به من نزدیکی مثل هوا تویی که دارمت مثل نفس . داشتن همیشه جسمی نیست گفتگو همیشه کلامی نیست . من تو رو با تک تک سلول های قلبمو وجودم حس میکنم تو ثانیه ثانیه هام . با تو حرف میزنم تو تموم لحظه هام . حتی اگر گوشی برای شنیدن من نداشته باشی من تو رو فریاد میزنم .

ببین از یه تولد کوچیک ساده به کجا رسید نمیخواستم خیلی شخصیش کنم اما شد . خواستم اینجا بنویسم شاید .....

بگذریم . سال قبل اینجا از خدا خواستم کمکم کنه تا بتونم ترانه هامو زودتر به چاپ برسونم و حالا امسال بعد از یک سال میخوام بگم که به زودی زود کتاب ترانه هام  با نام « تو هم فراموش کن » منتشر میشه .

خیلی زود خبر های بیشتری در این مورد مینویسم .

مثل همیشه ازتون میخوام که همراه من باشید. منتظر حضور گرمتون هتم .

آری آغاز دوست داشتن است

امشب

سلام بعد از یه غیبت طولانی اومدم با یه ترانه ی جدید  

امشب تموم راهُ باید با من بمونی

اینکه چه حسی دارم نسبت بهت بدونی

امشب باید با چشمات نگاهمو  بخونی

تا دربیاد سپیده ،کنار من بمونی

امشب تو حرفی نزن ، بذار فقط من بگم

تکیه بدم به شونت ، از با تو بودن بگم

بذار به کوهِ عشقت تکیه کنه غرورم

تو آسمون چشمات ، چه غرق شوق و شورم

واسه به تو رسیدن از همه چی گذشتم

بهای عشقُ دادم تا پیش تو نشستم

امشب بذار تو چشمات ، خواب شبونه باشم

بذار واسه رویاهات تنها بهونه باشم

بذار غروب اشکام خندیدن تو باشه

طلوع صبح فردام بوسیدن تو باشه

امشب سکوتُ نشکن بذار بخونم برات

شاید بخوای همیشه عاشق بمونم برات

آری آغاز دوست داشتن است

گلایه

بعضی روزا، بعضی لحظه ها تو زندگی ما میان وتموم میشن دلت میخواد اون دقیقه ها رو تو مشتت بگیری تا برای همیشه ثابت بمونه و حرکت نکنه اون وقت تو با احتیاط مشتتو باز کنی و به اون روزا ، لحظه ها و دقیقه ها نگاه کنی و غرق شادی و لذت بشی اما حیف که هیچ کس هنوز نتونسته کشف کنه چطور میشه زمان رو تو مشت نگه داشت . دقیقه ها میگذرن و مارو تو حسرت تکرارشدن میگذارن . تو این لحظه ها و روزا آدمایی هم میان و رد می شن . ما اونا رو می بینیم اما خوب نگاهشون نمیکنیم حرفاشون رو میشنویم اما گوش نمیدیم . همیشه همینطوره وقتی میرسیم که دیره . اما اگر فقط یه تکون یه زمین لرزه ی کوچیک تو دلمون بیاد و بره اون وقته که میتونیم خوب ببینیم و خوب بشنویم . گاهی همون آدمایی که خوب نمی بینیمشون و خوب نمیشنویم حرفایی رو که میتونه تکونمون بده باعث میشن . باعث..... باعث ...... باعث چی نمیدونم نمیتونم بگم متحول شدن نمیتونم بگم از نو متولد شدن نه این خیلی براش تکراریه .

اسمشو میذارم شما که داری اینو میخونی هر چی دوست داری بذاری .

اینو نوشتم تا از تجربه ی خودم بگم از حسی که سال قبل تو این روزا تو این ماه منو درگیر کرد و امسال دوباره به یادم آورد که پارسال چه اتفاقی برام افتاد .

نمیخوام از گذشته بگم فقط همین که تموم دلتنگی منو اسیر قفسی کرده بود که خودم با دستای خودم یه قفل محکم به درش زده بودم و به هیچ کس اجازه نمیدادم به این قفس نزدیک بشه و یا تلاشی برای آزادی من بکنه .

شنیدم فقط شنیدم حرفایی که از هیچ کس نشنیده بودم .یا اگر شنیده بدم اینقدر تکراری و بدون انرژی بوده که هیچ وقت برام جالب نبوده. کم کم یاد گرفتم گوش کنم و بپذیرم که آره حقیقت داره این حرفا کم کم دیدم. من مثل یه تشنه بودم که همیشه برای رفع تشنگیش آب شور رو سر می کشید اما اون حرفا اون آدم از کلی فاصله و راه اومد و با حرفاش، حرفایی که مطمئنم از ته دلش بوده و با اعتقاد قلبی و نه شعار یه لیوان فقط یه لیوان آب زلال وشیرین مثل عسل به من هدیه کرد قفل قفسو باز کرد و منو از میله هایی که دور خودم کشیده بود بیرون آورد .

یادم آورد تموم اون چیزایی رو که همه ی عمرم فقط ازش شنیدم و هیچ وقت حسش نکردم .

میگم . میگم کیه . کسی که نه من هیچ وقت جز از پشت شیشه های تلویزیون بیشتر دیدمش و نه اون شاید هرگز نفهمه که بر خلاف تمام شکسته نفسی هاش برای من و خیلی های دیگه چه اتفاقی افتاده و دلیلش هم فقط خودش با حرفاش بوده حرفایی که هیچ نویسنده ای ننوشته جز خودش .

قبلش بگم شاید بگید اینجا تو این وبلاگ جای گفتن این حرفا نباشه اما دیدم نمیتونم باید این حرفارو یه جایی بنویسم مخصوصا امروز دیگه مطمئن شدم .

آقای احسان علیخانی هیچ میدونی با حرفات تو دل خیلی از هم سن سالات یه چیزایی رو به وجود آوردی که هنوز نتونستم براش اسمی پیدا کنم .

خیلی وقته میخواستم اینارو بنویسم و بگم ولی نمیدونم چرا نمی تونستم . دلم نمیخواست ادعایی بکنم همونجور که خودت همیشه میگی ما و قبیلمون هیچ ادعایی نداریم اما وقتی دیروز قسمت اخر ماه عسل اونجوری تموم شد  خیلی دلم گرفت. وقتی حتی نذاشتن بگی خداحافط بغضم گرفت آخه آگهی بازرگانی خیلی مهمتر بود . وقتی گفتی خیلی ها عنوان کردن که من لیاقت این برنامه رو ندارم دلم گرفت . نمیدونم، دلم نمیخواد قضاوت کنم ولی واقعا اون خیلی ها چی فکر میکنن؟ نیومدم بجنگم نیومدم غیبت کنم اومدم چیزایی رو بگم که از پارسال یادم دادی یاد من و خیلی های دیگه . میدونید وقتی اون مادر در مورد شما گفت که در قفسو باز کردید و پسرشو که هفت سال با همه قهر بوده بیرون آوردید یاد خودم افتادم. خودم که برخلاف اون پسر که با آدما قهر بود من با خودم و خدای خودم قهر بودم من از شما از این برنامه به اون حسی رسیدم که هرگز تجربش نکرده بودم به خدایی رسیدم که همیشه یه جور دیگه شناخته بودمش به راهی رسیدم که همیشه اونو دور میزدمو قدم به بیراهه میذاشتم . اینارو میگم تا اونایی که اون حرفارو میزنن بدونن هستن کسانی که هر سال منتظرن شما بیای و جلوی اون دوربین بایستی و چیزایی تازه تری یادشون بدی هر سال روزای بهتری براشون آرزو کنی و..........

نه دارم اغراق نمیکنم حس و حال آدما با هم فرق داره اگه کسی مثل من فکر میکنه اگه کسی حسی مثل منو تجربه کرده بگه اگه کسی فکر میکنه که آقای احسان علیخانی لیاقتش خیلی خیلی بیشتر از اون چیزیه که بعضی ها میگن، بگه .

میدونم این وبلاگ هیچ ربطی به این ماجرا ها نداره اما وبلاگ خودمه. خودم ساختمش خودم واسش مطلب نوشتم و دلم میخواد حداقل اینجا جایی باشه که بتونم بدون ترس بدون رودربایسی بدون هیچ گله ای حرفمو بزنم حالا حتی اگه این حرف ربطی به موضوعات همیشگی نداشته باشه .

بازم به قول احسان علیخانی قضاوت در مورد این متن آزاده هر کی هر چی که دلش میخواد بگه این پست برای همه ست که بی تعارف بیان و بگن با حرفای من مخالفن یا موافق .

البته پی جمع کردن مخالف و موافق برای حرفام نیستم میخوام به اون بعضی ها ثابت بشه که خیلی ها احسان علیخانی رو به خاطر صداقتش به خاطر رک بودنش وبه خاطرحرفایی که از ته دل میزنه دوست دارن .

راستی آقای علیخانی یادت باشه خودت گفتی آدما هیچ وقت به قطاری که بی حرکت تو ایستگاه ایستاده سنگ پرتاب نمیکنن همیشه سنگا به طرف اون قطاری میره که داره با سرعت پیش میره . اگه کنار بکشی کنارت میذارن .